همه تقدیر اوست تا دانی


همه زان رو نکوست تا دانی

جسم و جان را به همدگر می بین


بنگر آن مغز و پوست تا دانی

گفتهٔ عاشقان به جان بشنو


غیر این گفتگوست تا دانی

آب باشد یکی و ظرف بسی


گر چه مشک و سبوست تا دانی

با تو گر ماجرا همی دادم


غرضم شستشوست تا دانی

جام گیتی نماست در نظرم


جسم و جان روبروست تا دانی

نعت الله که نور دیدهٔ ماست


مظهر لطف اوست تا دانی